لیث کریمی پور ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ فرهنگ، مدیریت، معنو

کلمات ناتوانند

هرکس که کودکی دارد و یا تا به حال با کودک به پارک رفته باشد معنی این جمله را خوب درک میکند (کلمات ناتوانند). به ویژه اگر کودک باهوش و کنجکاو باشد که البته اغلب قریب به اتفاق کودکان امروزی از این ویژگی برخوردارند. کسانی که بچه دارند این حرف مرا خوب می فهمند. مثلاً وقتی به پارک می روید در بدو ورود و با دیدن درخت بزرگ کنار درب ورودی، کودک از پدر می پرسد : ” پدر این چیست؟ ”  و پدر در جواب می گوید: “این درخت است”. و اینجاست که بمباران سؤالها شروع می شود.

کودک: ” درخت چیست؟ ”

پدر: ” درخت یک گیاه است ”

کودک: ” گیاه چیست؟ ”

پدر: ” گیاه چیزی است که برگ و ریشه دارد ”

کودک: ” ریشه چیست؟ ”

پدر: ” ریشه مانند پا برای درخت است تا بتواند روی آن بایستد ”

کودک: ” مگر درخت راه می رود که به پا نیاز داشته باشد؟ ”

پدر: ” نه عزیزم. فقط برای اینکه بتواند محکم روی آن بایستد تا در مقابل باد و باران مقاومت کند ”

کودک: ” خوب درختی که ایستاده، نمی نشیند یا نمی خوابد؟ و از ایستادن خسته نمی شود؟ ”

پدر: ” درخت ایستاده می خوابد !!! ”

کودک: ” خوب الآن درخت بیدار است یا خوابیده ؟ ”

دست و پا زدن برای خروج از وضعیت موجود

و این در حالی است که پدر مدام در حال یافتن راهی برای خروج از این دردسر است ولی بمباران سؤالها همچنان ادامه دارد.تا جایی که یک سؤال دیگر پرسیده می شود و پدر دیگر راهی برای فرار ندارد یا به قول معروف ضربه فنی می شود.

کودک: ” چرا به درخت، درخت می گوییم ؟ چه کسی این اسم را برایش انتخاب کرد؟ ”

اینجاست که پدر خود را در محاصره شدید سؤالات کودک می یابد و قبول دارد که تمام سؤالات کودکش درست هستند و حتی خودش هم جواب خیلی از این سؤالات را نمی داند و فقط می داند که این درخت است. در واقع پدر نیز از کودکی فقط می داند که این درخت است و دلیل نامگذاری و یا اینکه اصلاً خود درخت چیست را نیز نمی داند. هر چیزی که به کودکش گفته نیز فقط چیزهایی بودند که خود نیز در گذشته شنیده و با خود تکرار کرده.

اینجاست که پدر متوجه می شود این نامها و کلمات همگی فقط و فقط رمزهایی هستند تا بتوانیم چیزهای اطراف را بشناسیم و با دیگران سخن بگوییم. مثلاً فلانی اسمش محمد است. این اسم فقط به عنوان یک رمز یا کد است که برای شناسایی افراد استفاده می شود ولی هیچکس نمی داند این محمد در واقع کیست؟ یا درونش چه می گذرد؟ این اسم می توانست هر چیزی باشد فقط یک صدا یا یک حرف به تنهایی مثلاً اسم فلانی “س” یا “ص” یا حتی “ب” است.

سخن اصلی از دل برآید

در مورد چیزی که گفتم خوب فکر کنید. این اتفاق به سادگی به ما نشان می دهد که زبان فقط مجموعه ای از رمز و کد است تا بتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم. در حقیقت اگر به درون انسان ورود کنیم و وارد روح او شویم، در اعماق وجودش چیزی با نام کلمات وجود ندارد. آنجا جایی است که کلمات ناتوانند. حتماً همه شما این حالت را در جاهای زیادی تجربه کرده اید مثلاً با دیدن یک عکس و یا عشق می گویید ” چیزی برای گفتن ندارم “. و بسیار شنیده ایم که یک نگاه می تواند جایگزین هزاران کلمه باشد. یا تپش قلب به تنهایی حرفهای زیادی برای گفتن دارد که متاسفانه باز هم کلمات ناتوانند.

با قلبتان سخن بگویید

خداوند شنونده بدون گوش، بیننده بدون چشم و سخنران بدون حرف است. یعنی ارتباط خداوند با ما فقط از طریق درون و به صورت مستقیم با روح انسان است بدون هیچ سخنی و بدون هیچ حرف و کلمه ای. باقی داستان را خودتان تجزیه و تحلیل کنید.

تصمیم درست امروز برای ساخت فردای بهتر